نوزدهم اسفند
محمد مهدی جان بعد از اینکه من و تو رو آووردن به بخش یکی یکی خاله های باباجون و عمه ها ... عزیز و باباعلی و مامانی ... اومدن به دیدنمون بعد از رفتنشون باباجون اومد پیشمون و کمک کرد تا بهت شیر بدم شکر خدا عالی شیر میخوردی ... ساعت ملاقات هم مامانی و بابایی و عمه و عزیز و خاله ها و دایی ها اومدن داداش ایلیا هم واسه دیدنت اومده بود و حسابی هیجان زده و خوشحال بود از دیدنت ... ساعت ملاقات که تموم شد مامانی و عزیز مونده بودن پیشمون ساعت شش بعد از ظهر بود که کمی شیر بالا آووردی کمی نفست گرفت از عزیز خواستم تو رو ببره تا پرستار چکت کنه (برای داداش ایلیا هم دقیقا همین اتفاق افتاد و براش ساکشن انجام دادن)...