محمد مهدی نازنینممحمد مهدی نازنینم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

نبض زندگی"محمدمهدی

شروع دوباره...

آغازی دوباره

1395/1/12 23:53
نویسنده : مامان فاطیما
121 بازدید
اشتراک گذاری

محمد مهدی جان

عزیزکم ... بیست و چند روز از زمینی شدنت گذشته

و امروز اگه خدا بخواد فرصتی شد تا خازرات این مدت رو بنویسم

آخرین پستم مربوط به هجدهم اسفند ... یک روز قبل از اومدنت

از همون روز شروع میکنم

صبح باباجون رفت سرکار و من و داداش ایلیا ساعت نه صبح آماده شدیم تا بابا بیاد دنبالمون و بریم بیمارستان

انتظار داشتیم کارای بستری یک ساعته انجام بشه و ما برگردیم خونه

اما حسابی کش دار بود انجام دادن کارای بستری

بخش حسابی شلوغ بود و جایی واسه بستری کردن من نداشتن

بجای بخش جراحی تو بخش زایمان طبیعی بستری شدم

میون کارای بستری هر یک ساعت ازم تست ان اس تی میگرفتن

آزمایشات و کاغذ بازیها تا انجام بشه ساعت دو ظهر بود

رضایت دادیم و تا ساعت ده شب مرخصی گرفتیم

باباعلی ما رو آوورد خونه

یه سر رفت اداره و بعد آخرین نهار سه نفره مون رو از بیرون گرفت و آوورد

تا ساعت نه شب تو خونه راه میرفتم و کارا رو انجام میدادم

انگار کارا تمومی نداشت!!

هفت تا ساک بسته بودم!

ساعت نه رفتیم خونه ی عزیز واسه شام

هیچ اشتهایی نداشتم و بجای اینکه از دوازده شب ناشتا باشم از دو بعد از ظهر هیچی نخوردم!

ساعت ده همراه باباعلی و عزیز و داداش ایلیا

و دایی منصور و زهرا

رفتیم سمت بیمارستان

عزیز باهام تا اتاقم اومد

اونقدر روحیه اش شاد بود که خنده رو روی لب همه میاوورد

تا عزیز بره ساعت یازده و نیم شد

بعدش رفتم واسه تست ان اس تی

تا صبح هر یک ساعت تست ان اس تی انجام دادم

نتونستم چشمام رو واسه یه ثانیه روی هم بزارم

اتاقم روبروی پذیرش بود و کاملا صدای پرستارا رو میشنیدیم

تا ساعت سه صبح با باباعلی اس ام اسی حرفیدیم و بعد باباجون خوابش برد

فکر میکردم قراره عملم آخر وقت باشه

ساعت چهار صبح بود که از صحبت دو تا پرستار فهمیدم

دکترم تماس گرفته و گفته ساعت هفت و نیم صبح باید تو اتاق عمل باشم

به باباجون اس دادم

باباجون ساعت پنج که از خواب بیدار شده بود اس رو دید و گفت ساعت شش و نیم میاد پیشم...

ادامه دارد...

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)