محمد مهدی نازنینممحمد مهدی نازنینم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

نبض زندگی"محمدمهدی

شروع دوباره...

همایش

هفته ی گذشته موسسه ی بابا علی یه همایش خانوادگی برگزار کرده بود چون با داداش قبلا این همایش ها کمی سخت میگذشت خودم رو آماده کرده بودم برای راه رفتن تو سالن و نا آرومی تو ... اما پسرکم آروم و مودب بیشتر مدت تو بغل باباعلی نشسته بودی بعد هم تو بغل من خوابیدی پسرک سازگار و آرومم ممنون برای لحظه لحظه ی بودنت چقدر تو این عکس شبیه به باباجونی من به فدای جفتتون وقتایی که آهنگ پخش میشد مشغول نانای کردن بودی و مبهوت سن اون شب خانواده ی خاله حکیمه هم اونجا بودن یک شب شاد و بیاد موندنی ...
22 دی 1395

صدای خنده هاتون بره تا صد تا خونه...

با حضور تو همیشه پر لبخند لبامون از تو شد ستاره بارون شب زیبای زمستون نازنینم خدا میدونه که هر بار میگیرمت تو بغلم اول میگم خدایا شکرت بعد یه نفس عمیق میکشم و بوت میکنم وای که دلم میخواد حفظ کنم ثانیه هایی که تو آغوشمی تا هیچ وقت از خاطرم نره دلم تنگ شده از همین حالا برای بوییدنت... نفست بوی بارون میده... بوی خاک نم خورده بوی باغ نارنج اوایل بهار بوی عشق بوی بهشت اصلا بوی خود خدا رو میده خدایا ممنون برای بودن بچه هام خداجونم مراقبشون باش ...
22 دی 1395

بازی

بیشتر وقتت با بازی کردن با داداشی میگذره وقتایی که داداش رو اذیت میکنی سعی میکنم فقط دورت کنم کمی یه وقتایی هم هست که دعواتون میشه یا داداش باهات بازیهای میکنه که مناسب سنت نیس یه وقتایی هم جفتتون یه اسباب بازی رو میخواید همه ی این یه وقتایی ها کمتر از پنج دقیقه طول میکشه و خیلی زود دوباره همبازی میشید امیدوارم همیشه همینطور قلبی و عمیق همدیگه رو دوست داشته باشید راستی این روزها به داداش علاوه بر دادا گاهی کلمه ای شبیه اینی میگی که داداش ایلیا رو حسابی هیجان زده و خوشحال میکنه زود یاد بگیر داداشی رو صدا کنی نازنینم   ...
22 دی 1395

مامانی باهنر

پاییز که شد و هوا رفت رو به سردی مامانی خوش سلیقه رفت برات کاموا خرید و زحمت بافتن که ژاکت و کلاه خوشکل رو کشید خیلی خیلی قشنگه و خیلی خیلی هم بهت میاد ممنون مامانی برا این همه ذوق و سلیقه... ...
22 دی 1395

زاده ی عزیز اسفند...

پسرکم چقدر دلم میخواد بیشتر برات وقت بزارم دلم میخواد فقط و فقط وقتم با بازی کردن با تو بگذره اما خوب امکانش نیست شاید این موهبتیه که ناخواسته به فرزند دوم تعلق میگیره اینکه من علاوه بر تو باید به کارهای خونه و داداش ایلیا هم برسم باعث شده تو فوق العاده راحت هر شرایطی رو بپذیری و کنار بیای کنار همه آرومی خیلی معدودن کسایی که باهاشون غریبی میکنی شاید تعدادشون به انگشتای یک دست هم نمیرسه میتونم به طور قطع بگم تو هوش اجتماعی بالایی داری پسرکم به داشتنت افتخار میکنم پسر کوچولوی من که عاشق حمومه و همینکه بی هوا در حموم رو باز ببینه راست از اون تو سر در میاره   ...
22 دی 1395

ده ماهگی گل گلی

جانان من اولین روز دی ماه ... اولین روز از زمستون خاص و متفاوت سر صبح متوجه شدم داداش ایلیا آبله مرغون گرفته با خودم فکر کردم همین روزا باید منتظر دونه در آووردن تو باشم... همینکه لباس هات رو کامل در آووردم تا چک کنم دیدم بلههه این مهمان ناخوانده به مهمانی بدن نازک تر از گل تو هم اومده اصلا حدسم اینه که شاید تو قبل از داداشی گرفتی آخه تو دائم دور و اطراف باباعلی که آبله داشت میرفتی اما داداش نمیرفت احتمالا تو از بابا گرفتی و داداشی از تو... شکر خدا دونه هات خیلی کم بود شاید تو کل بدنت بیست تا دونه فقط دو سه روز اول تب داشتی و کمی بیحال بودی و خوب مسلما وقتی که بیحال و مریضی دلت میخواد همش تو بغلم باشی...
5 دی 1395

سالی با دو یلدا...

محمد مهدی خواستنی من امسال اولین سالی بود که شب یلدا رو کنارمون بودی و چقدر حضورت زیباتر کرده بود یلدامون رو به یمن حضورت امسال شرایط جوی طوری شد که یک اتفاق کم سابقه افتاد شب سی آذر و شب یک دی هر دو به یک اندازه بودن و بدین ترتیب تو در اولین سال حضورت دو یلدا رو تجربه کردی به فال نیک میگیرم ... بختت بلند پسرکم دومین شب یلدات خونه ی خودمون بود جمع دوست داشتنی و کوچیکمون: تو و داداش و من و باباجون که نشسته بودیم به شمارش شما جوجه ها عاشق گاز زدن میوه ها از روی پوست و صد البته خوردن هندوانه و خورد کردن شیرینی و پخش کردن آجیل روی زمین!!! پسرک زمستانی من یلدات مبارک   ...
5 دی 1395

اولین یلدات مبارک

و از راه رسید بلندترین شب سال: یلدا... پاییز سخاوتمندانه شکوه بلندترین شبش را پیشکش زمستان کرد و اینگونه بلندترین شب سال مژده ی رسیدن فصل تولد تو را میدهد... فصل آغاز تو رسید ... زمستانت مبارک شاهزاده ی زمستانی چقدر زیبا اولین شب یلدات با بارش برف همراه شد سهم تو همیشه لبخند زاده ی عزیز اسفند یلدای امسال کنار خانواده ی پدریت خونه ی مادر بزرگ باباعلی داداش ایلیا هم اولین یلداش رو خونه ی بی بی لیلا بود و تو هم اولین یلدات رو اونجا بودی... الهی که همیشه تنش سالم باشه اینجا رفته بودی سر وقت وسیله هایی که بی بی آماده کرده بود برا شب نشینی بیاره نشد زیاد ازت عکس بگیرم مهم این بود که یک شب گرم و دلنشین کنار...
2 دی 1395

دل آدم چه گرم میشود...

یادت باشه دوستایی داشته باشی دوستایی که حتی اگه دیر به دیر میبینیشون دلت گرم باشه به بودنشون... پارکینگ خونه ی غزل جون و سحر جون غزلی که ماشاالله خیلی خیلی خانوم شده سحری وروجک و شیطون که یه لحظه یجا بند نمیشه...   ...
2 دی 1395