محمد مهدی نازنینممحمد مهدی نازنینم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

نبض زندگی"محمدمهدی

شروع دوباره...

هجده ماهگی

چه چیزی تو عمقه چشاته که من یک نگاهه تو رو به یه دنیا نمیدم که بعد از تماشای چشمای تو از زمینو زمان عاشقانه بریدم تو با کل رویای من اومدی تا تو سی سالگی باورم زیر و رو شه که زیباترین خط شعرهای من از تماشای چشم تو هر شب شروع شه اومدی تا بره فصله دیوونگی شدی آرامشه کل این زندگی با تو هر ثانیه عاشقانست برام آرزوهامو از کی به جز تو بخوام اومدی تا بره فصله دیوونگی شدی آرامشه کل این زندگی با تو هر ثانیه عاشقانست برام آرزوهامو از کی به جز تو بخوام چشمات و شیطنتی که توشون موج میزنه دنیام رو زیرو رو میکنه تو از کدوم دنیا اومدی که خنده هات اینطوری جهانم رو دگرگون میکنه؟! محمدم چطور وصف کنم آرامشی که از تموم شیطنت هات رو د...
30 شهريور 1396

گودبای پارتی عمه جون

دومین روز از شهریور خونه ی مامانی شون مهمونی بود یه مهمونی به بهونه ی آخرین روزای حضور عمه زهرا خونه ی بابایی محمد من که اون روز حسابی مشغول بودم و واقعا فرصت نکردم هیچ عکسی از تو و داداش بگیرم اما مامان حدیث جون هم حواسش بهتون بود و هم زحمت عکسها رو کشید ممنون مامانش... البته باباجون هم چندتایی عکس از حضور پر رنگ تو و داداش تو پایکوبی آخر شبشون گرفته که هنوز فرصت نکردم بریزم تو سیستم انشاالله به زودی... ...
30 شهريور 1396

جشن عروسی عمه زهرا و سفر به رشت

محمد مهدی نازنینم پانزدهم شهریور نودو شش عروسی عمه زهرا تو رشت برگزار شد... هرچند تو چیز زیادی یادت نمیمونه از این مراسم اما ما روزا و شبای فوق العاده ای داشتیم روزهای پر از هیجان و شلوغی پر از خرید و مهمونی و در آخر سفر به رشت و یک شب به یاد موندنی سفرمون کمی عجیب و طولانی شروع شد اما عالی بود ادامه اش اون چند روز طبق عادت جدیدی که پیدا کرده بودی مثه آدامس به من چسبیده بودی وقتی وارد تالار هم شدیم برنامه همین بود تو کل مراسم فقط نیم ساعت تو رو دادم به باباجون بقیه اش رو توی بغلم بودی وقتایی هم که میرفتی زمین دائم میخواستی بری روی سن یا از پله ها ب...
30 شهريور 1396

عروسک مامان

آخه خودت عروسکی ملوسکم اونقدر این عروسک رو دوست داری مثه دخدرا میگیریش روی پاهات میبوسیش بغلش میکنی و تو خونه راه میبریش اما یه موقع هایی هم هست که یادت میاد پسری اونوقت که عروسک ده تیکه میشه و من فرداش باید بشینم به دوخت و دوز تا صدای داداش ایلیا در نیاد آخه اون طفلکی خیلی مراقب اسباب بازیاش و اصلا مثل تو شیطون و خرابکار نیست!!!!!!   ...
27 شهريور 1396