تولد داداش ایلیا
تولد داداش ایلیا
بیست ماهگی
فرشته های کوچولو
آبان امسال حسابی شاد بود و پر از خیر و برکت دو تا نی نی کوچولوی آبانی به خانواده ی باباعلی اضافه شدن اول آقا محمد حسین (پسر دختر خاله ی باباجون) وقتی رفتیم برا دیدن نی نی جون فقط و فقط پنج دقیقه نشستی و بقیه مدتی رو که اونجا بودیم من دنبال تو راه میرفتم زورکی صورت حسین رو چسبوندی به صورتت تا مثلا ببوستت و دومین نی نی نازمون زهرا خانوم دختر عموی باباعلی هر دو نی نی حسابی ناز و خواستنی هستن و آدم از دیدنشون سیر نمیشه الهی که همیشه سلامت باشن و زیر سایه ی پدر و مادر بزرگ شن... ...
و آبان...
پاییز چه زیباست... مهتاب زده تاج سر کاج پاشویه پر از برگ خزان دیده ی زرد است آبان از راه رسید با یک عالمه اتفاق قشنگ اصلا مگه میشه آبان قشنگ نباشه؟! ...
نوزده ماهگی
ای خوب تر از لیلی بیم است که چون مجنون عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم... در لباس آبی از من بیشتر دل میبری آسمان وقتی که میپوشی کبوتر میشوم هر روز هر ثانیه هر لحظه بیشتر از قبل عاشقت میشم تو چطور انقدر خواستنی هستی؟!!!! حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم... ...
پاییز پاییز است...
قشنگ ترین فصل خداس به نظر من... و زیباترین تعبیر همین جمله اس پاییز پاییز است... روزهای مهر ماه که هوا نه گرم و نه سرده جون میده واسه گشت و گذار... ...
وروجک
وقتی دارم از داداش عکس میگیرم و یهویی خودت رو تو قاب عکس جا میدی و خودت از اینکار خودت ذوق میکنی ...