محمد مهدی نازنینممحمد مهدی نازنینم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

نبض زندگی"محمدمهدی

شروع دوباره...

بیست و یک ماهگی

تمام نا تمام من باتو تمام می شود تمام بغض و کینه ام با تو چه پاک می شود. تمام نا تمام من باتو تمام می شود تمام زخم های من با تو شفامی شود تمام نا تمام من باتو تمام می شود ببین حضور عشق در دلم با تو کمال می شود تمام نا تمام من باتو تمام می شود تمام شور و عشق من بی تو تمام می شود تمام نا تمام من باتو تمام می شود   بالا برده ای امید به زندگی را در من چیزی حدود هزااااار چقدر تو زیبا میخندی مادر چقدر زیبا کودکی میکنی جان و جهان من تویی ...
25 آذر 1396

OHHH!

.:**:.☆*.:。.✿محمد مهدی، عشق مادر ✿.。.:* ☆:**:. عاشق اینی که باباجون شب قبل خواب بیاد تو اتاقتون و برا تو و داداش کتاب بخونه میون همه ی کتاباتون عاشق مجموعه کتابای می می نی هستی یه ژست خاصی داری که از مامان می می نی یاد گرفتی هروقت میگیم مامان می می نی چیکار کرد؟! اینجوری میشی: بهله این قیافه ی مامان می می نی وقتی پسرش رو دیوار نقاشی کشیده می می نی...
19 آذر 1396

آذرگون

آذر انقدر سریع آمد و حالا عزم رفتن کرده گویی آمده که روی لبهای پائیز انار بگذارد . و او را به دستهای یلدا بسپارد. ...
19 آذر 1396

صدای تو خوب است...

˙·٠•● جانی و دلی ●•٠·˙: این روزها سعی میکنی مثل یه طوطی کوچولو حرف هامون رو تکرار کنی یه عالمه کلمه ی با معنی و بی معنی میگی این روزها یه عالمه حرف و هجا رو آهنگین سر هم میکنی و مثلا شعر میخونی این روزها اونقدر جدی دست به کمر می ایستی و تو چشمامون نگا میکنی و با یه اخم قشنگی میگی: ایده بالا بوره نی یا؟! و ما واقعا نمیدونیم چی باید جوابتو بدیم نازنینم و فقط غرق بوسه ات میکنیم یه عالمه کلمه میگی که همینا تو ذهنم مونده بود::: دوخ: دوغ و هر نوشیدنی غیر از آب بی آب: بخواب دادایی: داداشی مامانی: مامانی بابائی: بابایی عژیژ: عزیز پوف: غذا بیده: بده آب: آب هاپو: سگ و بیشتر حیوونا جوجه: همه ی پرنده...
19 آذر 1396

تلاطم یک طوفان

˙·٠•● نازنین پسرم ●•٠·˙: پیشانی‌ ات تنفس یک صبح ست صبحی که انتهای شب یلداست فریاد تو تلاطم یک طوفان آرامشت تلاوت یک دریاست...
10 آذر 1396

.:**:.☆*.:。.✿محمد مهدی ✿.。.:* ☆:**:.

˙·٠•● عشق مادر ●•٠·˙: به خورشیدی که درچشمت عیانست به ماهی کز تو روشن در جهانست سلام ای صبح صادق، نور مطلق که مهرت در دل و برتر زِ جانست اونقدر ماهی که شبا مهتاب وقتی تو بیداریـ نمیتابه... ماه نمیتونه با چشمات رقابت کنه دنیایی داره چشمات کافیه چند ثانیه خیره بشی بهشون اونوقت غرق میشی تو دریای عشق...
7 آذر 1396

ماجرای 40 تن و 30+9+1 سری که در سمنان جدا شدن

داداش که میره کلاس آی مت من و تو و بابا معمولا همون اطرافیم یک بقعه همون نزدیکی هاست که از بچگی دلم میخواست برم اونجا زیارت اما هیچوقت قسمت نشد... تا بالاخره این هفته... داستان این بقعه شنیدنیه: گویند در زمان خلافت مامون یکی از سادات علوی، اظهر بن زین العابدین که از سادات سجادی بوده مورد تعقیب عمال بنی عباس قرار می گیرد و در مسیر سمنان وقتی مأموران خلیفه را در تعقیب خود می‌بیند راه فرار خود را از بیراهه به طرف شمال سمنان ادامه می‌دهد. در این مسیر تصادفاً به دهکده درجزین می‌رسد و در یکی از باغهای خارج درجزین به عده ای کشاورز پناه می برد و جریان تعقیب خود را از طرف عمال بنی عباس شرح می‌دهد. چون مردم درجزین شیعه اثنی عشری بودند، این سا...
2 آذر 1396

˙·٠•●♥پاییز نامه ♥●•٠·˙:

˙·٠•● محمد مهدی جونم ●•٠·˙: صبح است و دلم به مهر باور دارد آبان که گذشت دل به آذر دارد پاییز برای من شده این تعبیر: "فصلی که فقط خاطره در سر دارد‌‌ روزهای پاییز عجله دارن انگار برای رسیدن یلدا... این روزها دلم خیلی هوای نوشتن داره دلم میخواد بیام و برات بنویسم... اما هرچقدر بیشتر میدوم تا کارهام تموم بشه و فراغتی پیدا کنم کمتر موفق میشم! پسرک کوچکم زبان باز کن مادر، برایم حرف بزن که سخت مشتاق شنیدنم......
2 آذر 1396