واکسن هجده ماهگی ............................ جان و جهانم نوزدهم شهریور ماه هجده ماهت پر شد و باید واکسن هجده ماهگی رو میزدی روز یکشنبه بود و باباجون ساعت نه صبح اومد دنبالمون که ما رو ببره درمانگاه مکان درمانگاه عوض شده بود کمی طول کشید رسیدنمون و واکسن زدنت طفلک داداش ایلیا اونقد هول کرده بود از دیدن واکسن زدنت و گریه هات که حد نداره... بلافاصله بعد از زدن واکسن آروم شدی وقتی برگشتیم خونه و دیدم خوب و سرحالی با خودم گفتم کاش کلاس ژیمناستیک داداش رو بیخود کنسل نمیکردم اما نیم ساعتی که گذشت دیدم کم کم داری بی حال میشی تب کرده بودی با اینکه از صبح بهت استا داده بودم دیگه روی پاهات نمی ایستادی اونقدر ب...