محمد مهدی نازنینممحمد مهدی نازنینم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

نبض زندگی"محمدمهدی

شروع دوباره...

زاده ی عزیز اسفند...

پسرکم چقدر دلم میخواد بیشتر برات وقت بزارم دلم میخواد فقط و فقط وقتم با بازی کردن با تو بگذره اما خوب امکانش نیست شاید این موهبتیه که ناخواسته به فرزند دوم تعلق میگیره اینکه من علاوه بر تو باید به کارهای خونه و داداش ایلیا هم برسم باعث شده تو فوق العاده راحت هر شرایطی رو بپذیری و کنار بیای کنار همه آرومی خیلی معدودن کسایی که باهاشون غریبی میکنی شاید تعدادشون به انگشتای یک دست هم نمیرسه میتونم به طور قطع بگم تو هوش اجتماعی بالایی داری پسرکم به داشتنت افتخار میکنم پسر کوچولوی من که عاشق حمومه و همینکه بی هوا در حموم رو باز ببینه راست از اون تو سر در میاره   ...
22 دی 1395

ده ماهگی گل گلی

جانان من اولین روز دی ماه ... اولین روز از زمستون خاص و متفاوت سر صبح متوجه شدم داداش ایلیا آبله مرغون گرفته با خودم فکر کردم همین روزا باید منتظر دونه در آووردن تو باشم... همینکه لباس هات رو کامل در آووردم تا چک کنم دیدم بلههه این مهمان ناخوانده به مهمانی بدن نازک تر از گل تو هم اومده اصلا حدسم اینه که شاید تو قبل از داداشی گرفتی آخه تو دائم دور و اطراف باباعلی که آبله داشت میرفتی اما داداش نمیرفت احتمالا تو از بابا گرفتی و داداشی از تو... شکر خدا دونه هات خیلی کم بود شاید تو کل بدنت بیست تا دونه فقط دو سه روز اول تب داشتی و کمی بیحال بودی و خوب مسلما وقتی که بیحال و مریضی دلت میخواد همش تو بغلم باشی...
5 دی 1395

سالی با دو یلدا...

محمد مهدی خواستنی من امسال اولین سالی بود که شب یلدا رو کنارمون بودی و چقدر حضورت زیباتر کرده بود یلدامون رو به یمن حضورت امسال شرایط جوی طوری شد که یک اتفاق کم سابقه افتاد شب سی آذر و شب یک دی هر دو به یک اندازه بودن و بدین ترتیب تو در اولین سال حضورت دو یلدا رو تجربه کردی به فال نیک میگیرم ... بختت بلند پسرکم دومین شب یلدات خونه ی خودمون بود جمع دوست داشتنی و کوچیکمون: تو و داداش و من و باباجون که نشسته بودیم به شمارش شما جوجه ها عاشق گاز زدن میوه ها از روی پوست و صد البته خوردن هندوانه و خورد کردن شیرینی و پخش کردن آجیل روی زمین!!! پسرک زمستانی من یلدات مبارک   ...
5 دی 1395

اولین یلدات مبارک

و از راه رسید بلندترین شب سال: یلدا... پاییز سخاوتمندانه شکوه بلندترین شبش را پیشکش زمستان کرد و اینگونه بلندترین شب سال مژده ی رسیدن فصل تولد تو را میدهد... فصل آغاز تو رسید ... زمستانت مبارک شاهزاده ی زمستانی چقدر زیبا اولین شب یلدات با بارش برف همراه شد سهم تو همیشه لبخند زاده ی عزیز اسفند یلدای امسال کنار خانواده ی پدریت خونه ی مادر بزرگ باباعلی داداش ایلیا هم اولین یلداش رو خونه ی بی بی لیلا بود و تو هم اولین یلدات رو اونجا بودی... الهی که همیشه تنش سالم باشه اینجا رفته بودی سر وقت وسیله هایی که بی بی آماده کرده بود برا شب نشینی بیاره نشد زیاد ازت عکس بگیرم مهم این بود که یک شب گرم و دلنشین کنار...
2 دی 1395

دل آدم چه گرم میشود...

یادت باشه دوستایی داشته باشی دوستایی که حتی اگه دیر به دیر میبینیشون دلت گرم باشه به بودنشون... پارکینگ خونه ی غزل جون و سحر جون غزلی که ماشاالله خیلی خیلی خانوم شده سحری وروجک و شیطون که یه لحظه یجا بند نمیشه...   ...
2 دی 1395

گردش سه نفره

یه روز من و تو داداشی سه تایی رفتیم از خونه بیرون تا اولین گردش سه نفره مون رو تجربه کنیم رفتیم خانه ی بازی باربد و بعد هم پارک میدون ارگ خوب قبلا پارک بودی اما با توجه به سابقه ی ذهنی که از بچگی داداش ایلیا داشتم حدس میزدم از خانه ی بازی باربد خوشت نیاد شکر خدا اینطور نشد فقط چند دقیقه ی اول کمی مبهوت بودی بعد اجازه دادم خودت به کشف محیط جدید بری چهار دست و پا همه جا سرک میکشیدی و لذت میبردی نشد عکس زیادی ازت بگیرم بیشتر سرگرم بازی با شما دو تا بودم خدا رو شکر بهت خوش گذشت...   ...
1 دی 1395

خونه ی خاله

شبی که رفته بودیم خونه ی خاله جوجه کوچولوی خواب آلوی من که تو ماشین قبل از رسیدن خوابش برده بود   تماشای بازی داداش و آناهیتا جون هرجای خونه که میذاشتمت سر از قفس این طفلی ها در میاووردی ...
1 دی 1395

بازی با داداشی

بچه جون یه وقتایی هست که باید گریه کنی!! مثلا وقتی داداش با بالشم میزنه تو سرت!!!!! آخه وقتی میخندی من چطوری اون بچه رو مجاب کنم که کارش درست نیس!!!! من به فدای خنده های شیرینتون من به فدای بازی کردنتون خدا شما دو تا رو برا هم حفظ کنه     ...
1 دی 1395

کودکانه

واقعا هم خوشحالی داره حق داری ذوق کنی وقتی خودت رو ایستاده تو آینه میبینی دلبندم   وایی بازم تاریخ دقیقش یادم نیس یکی از روزایی  که داداش رفته بود کلاس و من تو تنها بودیم خونه... ...
1 دی 1395