حنابندون و عروسی فامیل دور...
یه مهمونی... هفته ی گذشته پنج شنبه و جمعه تو سالن مهمون بودیم یک شب برا حنابندون و یک شب برا عروسی (حنابندون) با وجود وابستگی شدید و اینکه کل مراسم رو تو بغلم بودی بازم خوش گذشت هر دو شب میزمون کن فیکون بود و حداقل دو تا بسته ی دستمال کاغذی به اضافه ی چندتا نمکدون و البته سفره های روی میز کاملا ترکیده بود به تو هم خوش گذشت با اون همه خرابکاری و البته صدای موسیقی و دویدن های شاد آخر شب کنار داداش و حدیث جون محمد مهدی! عزیزکم! ممنونم برای بودنت ...