دوره همی
محمد مهدی جونم من هنوز با چندتایی از دوستان دانشگاهم در ارتباطم و گاه گاهی خونه ی یکی دور هم جمع میشیم هممون بچه های هم سن و سال داریم سه شنبه سی و یکم خونه ی یکی از دوستام دعوت بودیم خاله سمیرا و دخدرش سایدا جون همه از دیدن کوچکترین عضو گروه خوشحال شده بودن و برات این لباس خوشکل رو هدیه خریده بودن اون روز سحر جون تنها کوچولویی که هم سن و سال توء حضور نداشت تو هم بیشتر زمان مهمونی رو یا بغل خاله ها بودی یا خواب بودی انشاالله بزرگتر که بشی تو هم مثل داداش از این مهمونی ها لذت میبری و با بچه ها هم بازی میشی چهل و دو روزگی ...