ناز شصتت نازنینا
ناز شصتت نازنینا
بکوب و بچرخ که خوب میکوبی
از اولین روزهای چهار ماهگی حست کردم
خیلی زودتر از چیزی که انتظارش رو داشتم
اولش مثل یک پروانه ی کوچولو بودی که تو وجودم پرواز میکردی
اولین بار
ظهر خونه ی بابایی عبدالله بودیم... بعد از نهار داداشی رو برده بودم تو اتاق تا بخوابونم
رو تخت کنارش دراز کشیده بودم که حست کردم
چقدر فوق العاده
ناخودآگاه لبخند زدم
داداش ایلیای خواب و بیدار نگاهم کرد و گفت مامان چرا میخندی؟
گفتم نی نی تو دلم داره شیطونی میکنه
و بعد از اون هر روز حست کردم
هر روز ضربه هات قوت بیشتری میگیره
هر روز تو بزرگتر میشی و جات تنگ تر میشه و من بیشتر و بیشتر حست میکنم
بعد از به دنیا اومدنت چقدر دل تنگ خواهم شد برای این حس و حال برای چرخیدنت در بطنم
پینوشت:
بخاطر نوع قرار گرفتنت تو شکمم خیلی زودتر و بهتر از بارداری اول ضربه هات رو حس کردم و تشخیص دادم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی