بی بی چک مثبت
ستاره ی درخشان زندگی من
خیلی وقت بود در مورد اینکه دیگه وقت اومدنت شده با باباجون صحبت میکردم
و بابا جون ازم خواسته بود تا ماه مبارک رمضان صبر کنیم
ماه مبارک رمضان رسید
و این ماه مبارک فرصت خوبی بود تا با پاک شدن روح و جسممون تو رو از خدا بخوایم
دعای سحر و افطارم شده بودی
حتی داداش ایلیا هم یاد گرفته بود و دستاش رو بلند میکرد و میگفت خدایا بهمون یه نی نی بده!
بیست و ششمین روز از ماه مبارک رمضان و
بیست و دومین روز از تیر ماه نودو چهار
اون روز خونه ی مامانی شون بودیم
از باباجون خواسته بودم بی بی چک بگیره
اما باباجون میگفت خیلی زوده!!!
نزدیک ظهر باباجون از اداره زنگ زد و گفت واسه روز بعدش با همکاراش قرار گذاشته
گفت که خانوادگی میخوایم بریم شهمیرزاد
به شوخی بهش گفتم اگه میخوای بیام باید امروز برام بی بی چک بگیری!
آخر شب که از خونه ی مامانی شون بر میگشتیم خونه دیدم رو داشبورد ماشین یه بی بی چک هست!
وقتی رسیدیم خونه اولین کاری که کردم تست بی بی چک بود
وقتی تو کمتر از یک دقیقه خط های بی بی چک دو تا شدن
نمیتونستم جلوی خنده م رو بگیرم!!
میخندیدم اما اشک از چشام سرازیر بود از هیجان میلرزیدم
باباجون رو صدا کردم و بی بی چک رو بهش نشون دادم
اما خوب باباجون باور نمیکرد
فرداش بیست و سوم تیر وقتی از اداره اومد یه بی بی چک دیگه خریده بود
اونم تو کمتر از یک دقیقه دو تا خط رو نشون داد
آماده شدیم و رفتیم آزمایشگاه
و جواب آزمایش با بتای 876 به طور قطع مژده ی اومدنت رو بهمون داد
و اون روز یکی از شادترین روزهای خانواده ی کوچک سه نفرمون بود که حالا داشت چهار نفره میشد...
خدایا شکرت...