برگشتیم
محمد مهدی من
عزیزترین نعمت خدا
از بهمن ماه پارسال بعد از خراب شدن های مداوم لپ تاپ حسابی از بروز کردن وبلاگت جا موندم
حالا اومدم تا اگه خدا بخواد دوباره بنویسم
اول خاطرات جامونده و بعد خاطرات این روزهات رو...
....
بهمن ماه نود و شش
یک شب که خونه ی مامانی شون بودیم و عمو ابوالفضل و خانواده اش هم به اونجا اومدن
چقدر دوست داری نی نی های کوچولو رو
و این تصمیم من برای ورود یه عضو جدید به خانواده رو جدی تر میکنه
روزهای بهمن ماه
من و تو بیشتر با هم وقت میگذروندیم
داداشی میرفت پیش دبستانی و ما تا برگشتنش صبر میکردیم برای رفتن به خونه ی مامان بزرگا
پس هر روز از صبح تا ظهر کلی وقت داشتیم برا بازیهای دوتایی
عک گرفتن و ژسست گرفتن رو دوت داری
هرچند وقت گوشیم رو میاری و بعد یجا میشینی و میگی عک بیگی
بعد هم حتما باید عکس رو ببینی و بگی قشنه!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی