محمد مهدی نازنینممحمد مهدی نازنینم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

نبض زندگی"محمدمهدی

شروع دوباره...

بستری بودنت

1395/1/13 1:20
نویسنده : مامان فاطیما
106 بازدید
اشتراک گذاری

محمد مهدی جان

بیستم اسفند ماه

صبح تا خانوم دکتر بیاد ساعت نه صبح بود

بهم گفت حال تو رو از بخش کودکان پرسیده و خوبه خوبی و قراره فقط چک بشی

اجازه داد از جام بلند شم

و بعد از ظهر هم مرخص

همینکه خانوم دکتر رفت به زور و زحمت بلند شدم و با کمک عزیز و باباعلی رفتم به بخش اطفال واسه دیدنت

وای که دیدنت تو اون دستگاه و دیدن آنژوکد و سرم به دستت داشت قلبم رو هزار تکه میکرد

وقتی اومدم نزدیکت دیگه نتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم

باباعلی گفت میخوای رضایت بدیم و ببریمش؟

اما پرستاری که اونجا بود کفت تا ساعت دوازده صبر کنید جواب آزمایشش بیاد...

کمی بهت شیر دادم و دوباره برگشتم به بخش زنان

ساعت دوازده باباعلی زنگ زد و گفت جواب آزمایشت رو گرفته و همه چی خوب بوده

از خوشحالی رو ابرا بودم

گفتم پس بعد از ظهر با هم میریم خونه؟

باباجون گفت احتمالا ... و قرار شد بهم خبر بده

چند دقیقه بعد زنگ زد و گفت نه!

گفت تو باید چهل و هشت ساعت دیگه بمونی تا آزمایش تکرار بشه

با اون وضعیتم دوباره راه افتادم تا بخش اطفال

حرفاشون خیلی مسخره بود

میگفتن یه کشت چهل و هشت ساعته باید روی همون خونی که امروز آزمایش کردن انجام بشه

گفتم پس چه نیازی هست که تو اینجا بمونی

اونا که نمونه رو دارن

گفت بخاطر احتیاط

و اینکه عفونت تو بچه ها خیلی خطرناکه و ...

خلاصه کنم عزیزکم

من اون روز بعد از ظهر مرخص شدم

قبل از مرخص شدن هر نیم ساعت میومدم تو بخش میدیدمت

وقتی هم که مرخص شدم واسه یه ساعت خونه بودم

دوش گرفتم و ساکم رو بستم و دوباره اومدم پیشت

اتاقی که به مادرا اختصاص داده بودن پر بود

و من و سه تا مادر دیگه تو اتاق دکتر بودیم

چهار تا تخت چسبیده به هم و تخت من آخرین تخت

با اون بخیه ها مجبور بودم از روی تختای فنری راه برم تا برسم به تخت خودم

جابجا کردن صندلی مخصوص مادرا هم دردسری بود برای خودش

بیستم ... بیست و یکم ... و صبح بیست و دوم

صبح بیست و دوم انتطار داشتم مرخصت کنن

اما دکترت سمنان نبود و واسه ویزیت نیومد

بغض داشت خفه ام میکرد

تو اتاق مادرا نشسته بودم و فقط گریه میکردم

هرچقدر سعی میکردن آرومم کنن گریه ام بیشتر میشد

اونقدر از دکترت متنفر شده بودم که اگه میدادن به دستم خفه اش میکردم

باید تا بعد از ظهر صبر میکردیم تا بیاد

ساعت شش بعد از ظهر بالاخره افتخار داد و اومد!!!

و گفت که جواب آزمایشات سالمه و مرخصی...

خدا رو شکر که خوب و سالم بودی

تموم سختی هایی که هردومون کشیدیم میگذره

 

وقتی مجبور شدم بعد از عملم تا روز بیست و دوم بیمارستان بمونم

از روی تخت ها بپرم

صندلی های سنگین رو جابجا کنم

دائم راه برم

رو تختی که پلاستیکی بود بخوابم و ...

نصف بخیه هام پاره شد و عفونت کرد

روزهای سختی بود... اما شکر خدا تموم شد...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)