خاطره بازی
نازنینم
سال نود و پنج سرشار از حضور تو بود
حضور تو چند روز قبل از شروع سال نود و پنج این سال رو خاص و منحصر به فرد کرده بود
تک تک روزهایی که گذشت پر بود از اولین های تو فرشته ی نازنینم
همزمان با ورودت به دومین سال زندگیت روزهای پایان سال و شور و شوق برای سال جدید شروع شد...
روزهایی که پر از عطر بهارن و شیرین
شیرین مثه پنج شنبه های کودکیم که همیشه از خود جمعه هم شیرین تر بودن
عااااشق شور و حال روزهای قبل از عیدم
روزهای شلووغ و پر از تمیزی
از بعد از جشن تولدت دیگه تموم وقتمون صرف کارای نوروزی شد...
خرید برای تو و داداش ایلیا و تدارکات سفره ی هفت سین قشنگ ترینشون
و تمیز کاری خونه با وجود تو و داداش و البته بیماری سختی که گرفته بودید سخت ترینشون
از ده روز مونده به سال نو سفره هفت سینمون رو آماده کردیم
و صبح سی ام اسفند تو و داداش ایلیا با رنگ کردن تخم مرغا چیدنش رو کامل کردید
تو سیزده روز عید مبل ها و میزها به حالت پذیرایی از مهمان در اومده بود
و واقعا کنترل تو که بلایی سر خودت نیاری سخت بود
غروب روز سیزدهم که همه چیز به حالت ایمن قبل برگشت واقعا یک نفس راحت کشیدیم