محمد مهدی نازنینممحمد مهدی نازنینم، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

نبض زندگی"محمدمهدی

شروع دوباره...

بیست

1394/12/1 19:07
نویسنده : مامان فاطیما
133 بازدید
اشتراک گذاری

سلام تکه ای از وجودم

امروز اولین  روز از ماهی که عطر تو رو با خودش آوورده بهار زندگی من...

حسابی داری قدرت نمایی میکنی ها

هر روز ضربه هات محکم تر میشی

گاهی از شدش غافلگیر میشم و مجبور میشم چند دقیقه ای بنشینم

هربار... هر ضربه... هر خود نمایی ... من رو بیشتر از قبل عاشقت میکنه

گاهی کافیه دستم رو بزارم رو شکمم و چندبار آروم اسمت رو صدا کنم

تو هم خیلی آروم ... مثل یک ماهی ... زیر دستم میلغزی و دلم رو پر از عشق میکنی...

کلی خاطره هست که مال این نه ماهه

چیزهای زیادی که صد در صد بعد از تولدت هم بیادم میمونه

اما چیزهایی هست که میترسم گذر زمان گرد فراموشی بریزه روش

سعی میکنم تو روزای باقی مونده هر روز بخشی از خاطرات رو بنویسم...

تا امروز پنج سونو رفتیم

سونوی اول

تو بیمارستان امیرالمومنین که خود دکتر رهبر انجام داد

سونوی دوم

هجدهم مرداد بود برای شنیدن ضربان قلبت نازنینم

من و باباجون و داداش ایلیا با هم رفتیم اما خانوم دکتر منا صالحی فقط اجازه ورود بیمار رو میداد

مونیتوری به سمت من نداشت ... صدای ضربان قلبت رو خودش شنید

و برای من صدایی پخش نکرد

اما گفت که صحیح و سالم تو دلمی

سونوی سوم (غربالگری مرحله اول)

بیست و یکم شهریور بود... من و تو و باباجون با هم رفتیم مطب دکتر مجید صادقی

تموم اجزای بدنت رو تک به تک دیدیم... صدای قلب نازنینت رو شنیدیم

خیلی خیلی زیاد شیطونی کردی

آقای دکتر میگفت معلوم نیس چی خوردی که اینجا رو با شهربازی اشتباه گرفته!!

دکتره خوش اخلاق چندتا عکس یادگاری ازت بهمون داد

تاریخ احتمالی به دنیا اومدنت رو بیست و هشتم اسفند اعلام کرد و گفت که احتمالا دختری

سونوی چهارم (غربالگری مرحله دوم)

بیست و پنجم  مهر بود ... باز هم من و تو و باباجون با هم رفتیم مطب دکتر صادقی

دایم در حرکت بودی و دکتر حسابی خسته شد تا اندازه ها رو بگیره

هر چند دقیقه در میون مکث میکرد و یه نفس عمیق میکشید!!!

اما اجزای بدنت رو دیدیم و صدای قلب نازنینت رو شنیدیم

دکتر گفت گل پسرمون ماشاالله درشته و 255 گرمه! (مادر به فدای تو ماهی کوچولوی من)

من و باباجون با توجه به آزمایشی که جوابش یک هفته قبل اومده بود میدونستیم گل پسری

اما بعد از این حرف آقای دکتر باباجون دوباره ازش پرسید

شما اون دفعه جنسیت رو دختر گفته بودید؟!

و آقای دکتر گفت اون احتمال بوده و اینبار صد در صده...

سونوی پنجم

بیست و یکم دی بود... اینبار داداش ایلیا هم اصرار زیادی داشت که برای دیدن تو بیاد

من و تو و باباجون و داداش ایلیا رفتیم مطب دکتر صادقی

سونوگرافی ساعت دو بعد از ظهر بود

داداش ایلیا روی دیوار عکس یه جنین رو که شاید سیزده یا چهارده هفته بود داخل کیسه ی آب دید

با هیجان زیاد گفت این داداش!!!! پس چرا رفته تو حباب؟!

دکتر کمی سخت اجازه داد داداش بیاد تو... اما ایلیا اصرار داشت تو رو ببینه

وقتی رفتیم داخل اولین دیدار تو و داداش ایلیا بود

دکتر وزنت رو یک کیلو و هشتصد و پنجاه تخمین زد (ماشاالله)

و گفت با توجه به وزن و قدت میتونه سنت رو تا سی و سه هفته هم بزنه

در حالی که سی هفته بودی

ایلیا دایم نگرانت بود و میگفت چرا داداش تو یه جای تاریکه؟!

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)