کارهای عجیب...
محمد مهدی جان
بعد از اینکه یاد گرفتی هرجایی رو بگیری باایستی
حالا با زیاد شدن اعتماد به نفست وقتی جایی رو میگیری دست هات رو ول میکنی و کمی بعد میفتی
جاهای صاف رو میگیری و بلند میشی
و البته با گرفتن لبه ی تخت و میز و مبل و پشتی چند متری راه میری
این عکس اولین باریه که با گرفتن تخت راه رفتی دایم این مسیر رو میرفتی و برمیگشتی ازت فیلم هم گرفتم.
بعد از اینها یک روز که خونه ی عزیز بودیم داداش به قول خودش
مشغول سرسره بازی بود دیدم مثل یه جوجه ی کوچولو دنبالش راه افتادی و ...
همین مونده بود تو فسقلی سرسره بازی کنی!
حالا این به کنار!!
دفعه ی قبل که خونه ی عزیز بودیم داداش و علیرضا رو پله ها مشغول بازی بودن
و من و تو آشپزخونه
که یهو علیرضا دادا زد: عمهههههههه محمد مهدی رو ببین
نفهمیدم چطور رسیدم بهت اما خدا خیلی بهت رحم کرده بود
پنج تا از پله ها رو بالا رفته بودی!
اگه یهو تصمیم میگرفتی برگردی و پشت سرت رو ببینی!!!
این عکس رو بعدا تحت نظارت کامل ازت گرفتم
و اینجوری کاشف به عمل اومد که پسر کوچولوی من بلده از پله ها هم بالا بره!!
این روزا باید خیلی حواسم بهت باشه
خدا خودش مراقبت باشه...