دوستانه

محمد مهدی جونم

یه دوره همی دوستانه به مناسبت خونه ی جدید تو خونمون داشتیم

خاله حکیمه و خاله سمیرا

غزل و سحر و سایدا

عزیز دلم تو طبق معمول آروم و خندون بودی

سحر جون دوست کوچولوت خیلی از تو خوشش میومد

به عنوان یه کودک یه ساله خیلی خلاق بودپشت روروئکت می ایستاد و با تو روروئک سواری میکرد

حتی وقتی هم که خوابیدی اومده بود کنارت نشسته بود و نگاهت میکرد

انشاالله زود زود تو هم بزرگ میشی و تو این مهمونیا حسابی شیطونی میکنی

هرچند همین حالاشم پابپای بچه ها بودی با روروئکت

خیلی بچه ها رو دوست داری و شکر خدا تو جمع های اینطوری خیلی راحتی

داشتم عکسا رو نگاه میکردم دیدم تو خیلی از عکسا مات سایدا جون شدی

من به فدای چشم تو... این چه نگاه کردن است...

بیست و پنجم مرداد

پنج ماه و بیست و شش روزگی