محمد مهدی نازنینممحمد مهدی نازنینم، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

نبض زندگی"محمدمهدی

شروع دوباره...

سفرنامه مشهد

جانا دهم مهر ماه دومین سفر زندگیت سفر به مشهد الرضا (ٔع) صبح شنبه راه افتادیم.... کمی سرماخورده بودی و تو راه کمی بی قرار بودی... اما کم کم بهتر شدی... بعد از ظهر رسیدیم نیشابور... از قبل برنامه ریزی کرده بودیم شب نیشابور بمونیم تا جاهای دیدنیش رو ببینیم میدونستیم هوا خنکه اما وقتی رسیدیم به نیشابور سرمای هوا غافلگیرمون کرد! خدا رو شکر یک عالمه لباس گرم برات گرفته بودم... آرامگاه خیام امامزاده محروق و یک استکان چای داغ یک صبح پر نشاط تو نیشابود   آرامگاه کمال الملک آرامگاه عطار تو هم به اندازه ی ما با دیدن اونهمه زیبایی به وجد اومده بودی... دهکده  چوبی ... نیش...
27 مهر 1395

شهمیرزاد

هستی من روز جمعه نهم مهر ماه به پیشنهاد خاله منیژه جون به همراه خانواده ی دایی رفتیم پیک نیک یک گردش چند ساعته ی پاییزی تو پارک شهمیرزاد هوا خنک بود و تو بیشتر مدت تو بغلم بودی... نمکدون مامان وقتی هوای خنک میخورد به صورتت زبونت رو میاووردی بیرون تا هوا رو بخوری خوشحالم که انقدر خوش اخلاقی که بغل همه آروم میگیری... ماشاالله   نهم مهر شش ماه و بیست و یک روزگی ...
27 مهر 1395

تولد علیرضا

کوچولوی شیرینم هفتم مهر ماه تولد علیرضا بود اون شب آناهیتا جون لحظه ای تو رو زمین نذاشت و تموم مدت پیش اون بودی... میون اون همه شلوغی برا خودت آهنگ میزدی دستت رو میکشیدی رو لبات و : بووو بووو     بوووو بووووو   حتما تو هم سال دیگه جزئی از این شلوغی میشی هرچند امسال هم به نوبه ی خودت بودی... اینجا... الهی که همیشه تن همه ی بچه ها سالم باشه... اینجا بغل زهرای عزیزم علیرضا جونم عشق عمه تولدت مبارک هفتم مهر ماه شش ماه و نوزده روزگی ...
27 مهر 1395

سفرنامه ی قم

عزیز دلم .... جمعه دوم مهر ماه برای بار اول راهی سفر شدی... سفر به قم (زیارت حضرت معصومه (س)‌ ) این اولین باری بود که یک مسافت طولانی رو با تو میرفتیم... اذیت نکردی اما بر خلاف انتظارم خبری از خواب نبود در طول مسیر چند روزی که اونجا بودیم هر صبح من و تو و داداش میرفتیم حرم و تو چقدر خوب باهام همکاری میکردی اونجا مشغول بازی با داداش ... چرخیدن برا خودت ... و تماشای اطرافت بودی ممنونم که انقدر خوب بودی که جرات میکردم تو شهر غریب تنهایی ..... با دو تا بچه راهی حرم بشم... دوم مهر شش ماه و چهارده روزگی ...
27 مهر 1395

جشن پایان ترم

محمد مهدی جونم تو ترم تابستانه ی کلاس داداش تو پا به پای منو داداش تو این کلاس ها شرکت کردی و صادقانه بگم خیلی از روزا بیشتر از داداش لذت بردی اصلا خسته ام نکردی همیشه خوش اخلاق بودی و با هر شرایطی کنار میومدی اونجا همه دوستت داشتن و مادرا با ذوق تو رو از بغل من میگرفتن بچه ها هم واسه بوسیدنت تو صف مینشستن (که راستش این معضلی بود. دایم نگران بودم بچه ای مریض باشه و تو ازش بگیری) خلاصه که به پاس این همه خوب بودنت روز جشن پایان ترم تو هم کنار شاگردا تو جشن شرکت کردی خانم مربی میخاس رو صورتت نقاشی بکشه که قبول نکردم اون روز بیشترین دغدغه مامانا این بود که تو رو نمیبینن مدتی..   ممنونم پ...
1 مهر 1395

آب بازی

شلپ شولوپ آب بازی وقتی میری حموم تموم مدت زبون کوچولوت بیرون تا قطره های آب بریزه روووش عاشق حمومی و آۤب بازی     بیست و شش شهریور شش ماه و هفت روزگی ...
27 شهريور 1395