محمد مهدی نازنینممحمد مهدی نازنینم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

نبض زندگی"محمدمهدی

شروع دوباره...

دریاااااا و آب بازی

اولین سفر تو به شمال و دیدن دریاااا همونطور که انتظارش رو داشتم عاااشقش شدی ............................... عزیزکم راستش الان که دارم این پست رو بروز میکنم نزدیک به دو ماه از این سفر گذشته و جزئیاتش رو یادم نمیاد اما سفر فوق العاده ای بود  
7 شهريور 1396

تجربه ی کارواش همراه با داداش

از اونجایی که فاصله بین پست ها خیلی طولانی شده تصمیم گرفتم فعلا تیترشون رو بزارم تا سر فرصت مطلب رو بنویسم امیدوارم فرصتی دست بده تا این پست ها رو کامل کنم... ...................................... یه سلام دوباره بعد دو ماه   یه برنامه ی عصرانه ی شاد از طرف ژاهو که من و تو داداش رفتیم     فقط در مورد اون روز همین رو بگم که یکسره تو بغلم بودی و شاید اون روز فاز جدیدت کیلید خورد فاز چسبونکی... ازم بیشتر از سی سانت فاصله نمیگرفتی دلت میخواست با وسیله ها بازی کنی اما منم باید کنارت مینشستم... ...
7 شهريور 1396

گریه های الکی

گفتم بودم که یه سیستم زورگویی خاصی داری وقتی با زور نرسی به خواسته ات یه چیزی هست که جدیدا یاد گرفتی گریه های الکی یعنی کلا تا ده شماره هم طول نمیکشه آآآآآآآآآآ و تمام! آخ که وقتی اینجوری گریه میکنی فقط دلم میخواد تو بغلم بچلونمت آخه من قربون اون قیافه ات بشم ماشاالله اونقدر حواست جمعه و کاملا رو رفتارت مسلطی که آدم کیف میکنه عشق منی مادر ...
27 تير 1396

شانزده ماهگی

کنار تو چه آرومم چه آرومی کنار من تو چشمای تو آرومه چشمای بی قرار من تو میفهمی که خوشحالم تو میفهمی دلم تنگه تو میدونی که خواب من، کدوم شب هاست که بی رنگه... کودکم کودکانه هایت را عااااشقم     ...
27 تير 1396

وروجک

کلا زیاد با لب هات بازی میکنی موقع حرف زدن اینطوری صد برابر میشه نمکت وقتی میخوای بگی کو؟ لب هات رو غنچه میکنی و دست هات رو میاری جلو و میگی تووووووو؟! فیگوره موشی هم که معرف حضور هست زیاد از داداش الگو میگیری و این باعث شده خیلی از حرکات ژیمناستیک رو ازش تقلید کنی بعد از یاد گرفتن غلت جلو حالا تمرین برای چرخ و فلک!! بهلههههه همچین پسری داریم ما... ...
27 تير 1396

تولدانه

بیست و نهم خرداد تولد نازنین (دختر داییت) و هفتم تیر تولد علی (پسر خاله ات) خوب ما یک رسم بیسیور عالی داریم و اونم اینه که تولداتون رو عزیز و بابایی میگیرن چون روز تولد نازنین بابایی چشمش رو عمل کرده بود تولد با چند روزی تاخیر یکی دو روز مونده به تولد علی برگزار شد و دو تا تولد یکی شد خیلی با مزه بود اما بامزه تر از تولد دو تایی و اتفاقاتش کارهای تو و شیرین کاریات و یک تنه گرم کردن مجلس بود آخه چقدر تو ماهی فرشته کوچولوی من...   ...
27 تير 1396

فیگور موشی

غیر از مواقعی که وقتی میبینی میخوام عکس بگیرم ازت در میری و یکجا نمی ایستی مواقع دیگه این شکلیه که موقع عکس گرفتن به خودت میگیری یک عدد موووووش یه گردش چند ساعته با خاله که واقعا شیطونی رو به تهش رسوندی از خالی کردن همه ی خوراکی ها رو زمین و له کردنشون تا راه رفتن و دنبال خودت کشوندنمون من فدای این همه انرژی ات مادر ...
27 تير 1396

تابستون فصل شادی و خنده

تابستون و گرما چی بیشتر از آب بازی میچسبه تو این هوا! تو هم که عاااااشق آب بازی هستی از اول تابستون پنج شنبه های خونه ی عزیز پنج شنبه های شیطونی بوده شلپ شولوپ آب بازی با داداش ایلیا و علیرضا و علی و حمیدرضا یعنی یه تنه جییییییییغ همشون رو در میااااریااا چون کوچیکی نمیتونن چیزی بهت بگن تو هم سوء استفااااده   ...
25 تير 1396