محمد مهدی نازنینممحمد مهدی نازنینم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

نبض زندگی"محمدمهدی

شروع دوباره...

سال نو مبارک

1395/1/16 12:13
نویسنده : مامان فاطیما
1,153 بازدید
اشتراک گذاری

محمد مهدی جان

اومدنت در آستانه ی سال نو

اونقدر اتفاق مهمی بود

که هر اتفاق دیگه ای رو تحت الشعاع قرار میداد

واسه همین نوروز امسال متفاوت ترین نوروز زندگیم بود...

با اینکه خبری از دید و بازدید های معمول نوروزی نبود اما یک عید قشنگ بود...

همونطور که تو پست روزهای اول برات نوشتم تا شنبه بیست و نهم خونه ی عزیز بودیم

شنبه شب سال نو بود و دلم میخواس اون شب رو خونه ی خودمون باشیم

واسه همین از عزیز خواستم تا اجازه بده بریم خونمون

و اونم به سختی قبول کرد

وسایل سفره هفت سین رو بهمون داد

یک قابلمه سبزی پلو با ماهی

و ما ساعت هشت شب اومدیم خونمون

شب سال نو... اولین شب ورود تو به خونمون... یک شب شاد و به یاد موندنی

ساعت شش صبح من و باباجون از خواب بیدار شدیم

خیلی زیاد وسوسه شدیم که مثل هر سال بریم امامزاده و سال نو رو اونجا شروع کنیم

اما خوب ترسیدم اذیت بشی...

یک ساعت مونده بود به سال نو تو هم بیدار شدی

نزدیکای تحویل سال داداش ایلیا رو هم بیدار کردیم

و چهار تایی کنار هم

با یه دنیا آرزوی خوب

سال نود و پنج رو شروع کردیم

چقدر خوبه که کنارمون هستی و خوانوادمون رو بزرگتر کردی...

بعد از تحویل سال

چهارتایی اماده شدیم و رفتیم خونه ی عزیز

تو کل ایام عید (تا چهاردهم فروردین) هر صبح رفتیم خونه ی عزیز و آخر شب برگشتیم خونه...

البته این میون دو سه باری به مامانی شون سر زدیم

و خونه ی خاله ها و دایی هات هم واسه عید دیدنی رفتیم

روز سیزدهم هم بابایی و عزیز بساط کباب رو تو حیاط و پارکینگ خونه آماده کرده بودن

و دایی ها و خاله ها با بچه هاشون اومده بودن اونجا...

شرمنده اگه عکس زیادی ندارم از روزهایی که گذشت

آخه واقعا با وجود دوتاییتون (تو و داداش ایلیا) سخته ثبت لحظات

از این به بعد تلاش میکنم تا بیشتر عکس بگیرم ازت...

پسندها (1)

نظرات (0)