اولین محرم ... روستای حسن آباد
جانا
محرم از راه رسید ... ماه عزای حسین(ع)
ماهی که با اومدنش غم تو دلا میشینه و بغض به گلوها...
امسال اولین سالی بود که تو توی مراسمای عزاداری شرکت میکردی
روز هشتم محرم ... دسته ی عزاداری
وقتی رسیدیم خونه ...
بعد از ظهر روز هشتم ... روستای دلازیان
امیرجواد جون
عمه عارفه
خونه ی مامانی توی روستا
و کوثر مهربونم که هر بار تو رو میدید میومد و با ذوق تو رو بغل میکرد...
روز نهم محرم و دومین روز عزاداریهای روستا...
داداش ایلیا که با دیدن تو از دسته بیرون اومد و ...
عزاداریهات قبول فرشته ی پاکم
برامون دعا کن...
نوزده و بیستم مهر ماه
هفت ماهگی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی