بوی عیدی بوی توپ...
محمد مهدی نازنینم
امسال خیلی جاها دلم میخواست از تو و خیلی ها عکس بگیرم
اما مگه یک جا بند میشدی
البته طبیعی هم هست داداش ایلیا هم تو این سن و سال دقیقا همینطوری بود
تازه یاد گرفتی راه بری و ترجیح میدی با پاهای کوچولوت به کشف دنیا بپردازی مسافر کوچولوی من
باهرکس که میومد خونمون واسه عید دیدنی همبازی میشدی
تو و حسین جون
تو و سحر جونی که دقیقا به یک شکل بازی میکردید
روزی که رفتیم دارچین که اصلا ما رو تحویل نمیگرفتی و مبهوت تماشای بقیه بودی
تو عکس سمت چپ مثلا قرار بوده داداش و علیرضا هم باشن
مگه بند میشدی یجا!!!
خونه ی خاله سارا
تو و امیرجواد جون و حدیث جون
عکس رو خاله مریم ازتون گرفته
خونه ی خاله منیژه...
موش کوچولوی من در حال ماست خوردن
تو و داداش که بعد از رفتن مهمونا دیدم صدایی ازتون در نمیاد و کاشف به عمل اومد از خستگی ولو شدید...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی