محمد مهدی نازنینممحمد مهدی نازنینم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

نبض زندگی"محمدمهدی

شروع دوباره...

پایان فصل اول

خوووووب آقا محمد مهدی از روز شمار آخرین پست هامم که باشه معلومه حداقل ده روز دیگع منتظر اومدنت بودیم حالا که قراره زودتر بیای سالم و سرحال بیا! باشه پسر کوچولو؟ این پست آخرین پست روزهای انتظاره فصل اول کتاب من و تو اینجا تموم میشه نمیدونم اجل فرصت میده باشم و بیام و ادامه ی وبلاگت رو بنویسم یانه اما تا اینجا بدون که عااااااااشقتم عزیزکم عااااشق تو عاااااشق داداش ایلیا و از همه مهمتر عاااااشق پدر تون که نفسم به نفسش بنده اگه بودی و نبودم یادت نره احترام هردوشون رو داشته باشی برادر بزرگت و پدرت... اون ها تموم دار و ندارت تو این دنیای بزرگن... اگه بودی و نبودم یادت باشه همیشه و همه جا مراقبتم... اگه ...
18 اسفند 1394

ده

جواب آزمایشات قندی که دیروز دادم خوب بود (آزمایشات چهار مرحله ای بود) فقط یک قند کمی بالا بود اما خانوم دکتر تصمیم گرفت که آمپول بتامتازون تزریق نکنه... مشورت کرده بود و گفت به نظرش اینطوری بهتره... چند ساعت دیگه باید برم کارهای بستری رو انجام بدم...   خدایا پسر کوچولوم رو به خودت میسپارم
18 اسفند 1394

یازده

خووووب امروز هفدهم اسفند ماهه دو مرحله آزمایش قند رو تا حالا دادم از صبح دوبار رفتم بیمارستان و ضربان قلبت و حرکاتت رو چک کردم که عالی بوده توکلم به خداس... فرشته کوچولوی من توام دعا کن واسه اینکه بتونم دستهای کوچیکت رو به سلامتی تو دستام بگیرم واسه اینکه بتونم چشم بدوزم تو چشات و بیشتر عاااااااااشق خدا بشم واسه اینکه بوووت کنم و ...   نمیدونم چرا اینقدر الکی ضعیف شدم هربار که به حرف های خانوم دکتر فکر میکنم اشکم سرازیر میشه خدایا!! من نه ماه با محمدم عشق بازی کردم! اونو صحیح و سالم از خودت میخوام ...
17 اسفند 1394

دوازده

محمد مهدی جان امروز شونزدهم اسفند ماه ... یه روز شلوغ بود پر از اتفاق و حرف ذهنم حسابی درگیره حرف های خانوم دکتره اما تو رو میسپارم دست همون کسی که تو رو بهم هدیه کرده اون خودش مراقبته! میدونم! امروز از صبح خونه ی عزیز بودیم بعد از ظهر ساعت سه داداش ایلیا رو اونجا گذاشتیم و رفتیم واسه سونو دیدنت حسابی خوشایند بود خصوصا وقتی دکتر سونوگراف گفت حسابی سرحالی و ماشاالله وزنت بالاس! دکتر سونوگراف سن تو رو چهل و دو هفته اعلام کرد در حالی که طبق تقویم خانوم دکتر سی هفت هفته و چند روز بودی!!! گفت پسرمون مردی شده برا خودش چرا خانوم دکتر بیرون نمیارتش؟ بعدش رفتیم مطب دکتر وزن بالات حسابی خانوم دکتر رو نگر...
16 اسفند 1394

سیزده

عزیزکم میدونم اومدنت نزدیکه نزدیک تر از چیزی که خانوم دکتر پیش بینی کرده گاهی از درد اشک تو چشمام جمع میشه اما هیجان زده و خوشحال میشم چون میدونم اومدنت نزدیکه... قراره فردا برای آخرین سونو گرافی بریم مطب دکتر صادقی سونوی تعیین وزن و تعیین وقت اومدنت   خدایا مراقب فرشته کوچولوی من باش  
15 اسفند 1394

چهارده

پسرکم از همون روزهای اول که متوجه حضورت شدیم من و باباجون یک قرار گذاشتیم اینکه اگه دختر باشی انتخاب اسمت با من باشه و اگه پسر بودی با باباجون من اسم زهرا رو انتخاب کردم و باباجون از همون روزهای اول اسم محمد مهدی رو برای تو انتخاب کرد پسر قشنگم انشاالله اگه خدا بخواد قراره اسمت محمد مهدی باشه اسمت فوق العاده اس من و باباجون که خیلی دوسش داریم امیدوارم تو هم راضی باشی از این اسم... ایلیای نازنینم تو رو داداش محمدی صدا میکنه... یادت باشه وقتی به دنیا اومدی خیلی هوای داداش ایلیا رو داشته باشی ایلیا تو این نه ماه خیلی هواتو داشت داداش محمدی...   ...
11 اسفند 1394

پانزده

سلام کوچولوی من وقتی اعداد آخرین پست ها رو از بیست شروع کردم فکر میکردم تا روز اومدنت این عدد ها به یک میرسه... اما خوب فکر میکنم باید کمی زودتر منتظرت باشیم فرشته ی نازنینم هروقت که دوست داری بیا آغوش ما برات بازه دنیا منتظرت اومدنت شیرینه حتی اگه غافلگیر کننده باشه...
9 اسفند 1394

شانزده

سلام پسر زمستونی من عزیزکم میدونی با اومدنت تو آخرین روزای زمستون قراره بهار رو زودتر بیاری به خونمون؟ میدونی با اومدنت تو آخرین روزای زمستون تقویم خونوادگیمون کامل شد؟! باباجون متولد بهار من متولد تابستون داداش ایلیا متولد پاییز و تو شاهزاده ی زمستون   چقدر بوی بهار میدهد قدم هایت درختان همه به حرمت قامتت سر برافراشته اند چقدر خوب است بودنت ... مادرانه دوستت دارم
7 اسفند 1394

هفده

سلام نازنین پسرم کم کم روزهای انتظار داره تموم میشه و لحظه ای که میتونم ببینمت نزدیک خیلی واسه اون لحظه هیجان دارم سعی کردیم هرچی رو که لازمه برای اومدنت آماده کنیم ساک وسیله های بیمارستان وسیله های که تو روزای اول خونه ی عزیز نیاز داری وسیله هایی که وقتی میایم خونمون نیازت میشه... برات چند دست لباس کوچولو خریدیم که با دیدنشون قند تو دلمون آب میشه... یعنی قراره انقد کوچولو موچولو باشی؟ فدااااااااای دست و پای ظریفت بشم...
6 اسفند 1394

هجده

سلام کوچولوی من سه شنبه واسه ویزیت رفته بودم مطب دکتر وقتی داشت صدای قلبت رو گوش میکرد خیلی آروم و یکنواخت بود بر خلاف دفعه های قبل که زیر دستش حسابی وول میخوردی و باید چندبار جای گوشی رو عوض میکرد تا صدای قلبت رو بشنوه آروم بودی خانوم دکتر گفت این ریتم قلب یکنواخت و آرامشت نشون میده که خوابیدی فدای خواب و بیداریت چی تو خوابت میبینی مادر؟ من که این روزها زیاد خوابت رو میبینم... تو هم خواب ما رو میبینی؟
5 اسفند 1394